مسافرت به بابلسر
21یک یکشنبه بعد اظهر راه افتادیم رفتیم خونه عمه معصومه کلی بادختر عمه ات هستی خانم بازی کردی شب اونجا بودیم و صبح ساعت 7 بیدار شدیم و به طرف بابلسر رفتیم اولش بیدار بودی ولی بعد خوابیدی تو ماشین ما عقب نشسته بودیم کلی اذیتمون کردی نه غذا میخوردی خوابت بهم ریخته بود نمیزاشتی ماهم غذا بخوریم کلی من و پدرت و اذیت کردی تمام اون سه چهار روز کوفتمون کردی بدقلی و بهانه گیری هات خیلی جدید بود تاحالا ندیده بودم که خودتو زمین بزنی ازمون چیزی بخوای متاسفنه شده عادت برات برخورد هم کارساز نبود بی توجهی هم همین جور انگار به خاطر سنت اینجور شدی خلاصه بابت مدام می گفت دفعه آخرم باشه که بااین وضع بیرون میام 9 سات این طرف 9 ساعت هم...
نویسنده :
SEDIMAMAN
15:46